چرخ جادویی

چرا اینگونه میگردد زمین، این چرخ جادویی؟! 

گهی وارونه ، 

گه، بر مراد آدمی! 

چرا خوابم نمی‌آید در این تاریک شب ، 

این ظلمت بی انتها؟! 

چرا این بغض سرگردان، 

چنین بسته است راه گلویم را، 

به سان حلقه داری به دور گردن زندانی محکوم بر اعدام؟! 

رهایم کن ،برو، ای جغد شوم خاطره ! 

رهایم کن ،  

مرا بگذار تنها، 

در این بی انتها دریا.

رهایم کن   

بگذار ، 

دمی آسوده بر موج فراموشی بیاسایم. 

رهایم کن ، 

بگذار،  

زمین ،این چرخ جادویی، 

                              دمی هم بر مراد ما بتازاند. 

 

پ.ن:  

تا حالا فکر کردین چرا ما انقدر مردم ناشادی هستیم ؟

و چرا در فرهنگ ما غم جای بهتری نسبت به شادی داره؟چرا ما از اینکه موزیک‌ها یا فیلم ها  دردمون رو بگن لذت میبریم ؟  

ما همیشه دچار  نگرانی های بیهوده هستیم و در عرصه ‌های عمومی جایی برای بروز شادی نداریم که البته با وجود شرایطی که به جامعه ما حاکمه (منظورم شرایط بد اقتصادی ،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی و ... موجود کشوره)،این به نظر طبیعی میاد.

اما مردم ما افسرده نیستند بلکه ناامیدن و بی‌هدف،یا اگر هدفی هم دارن دسترسی و نزدیک شدن به هدفشون دور از دسترس به نظر میرسه .مثلا همین انتخاباتی که اینروزا تو هر محفلی بحثش داغه داغه و عموماً هم بر این عقیده‌ان؛ اونی که قراره انتخاب بشه ،از قبل انتخاب شده .اما آیا واقعا ً اینجوریه؟یعنی ما انقدر مردم بدبختی هستیم که یه عده محدود برامون تصمیم میگرن و به هر سمتی که میخوان هلمون میدن ؟!واقعا ما داریم به کجا میریم ؟!خب بگذریم بهتره که بحثو سیاسیش نکنیم که کار به جاهای باریک میکشه! 

اما واقعاً چاره چیه و چطور میشه از این بحران افسردگی و یا نا‌امیدی گذشت و به شرایط بهتری رسید؟به قول یک دوست ما در دل بحران هستیم ،پس باید یاد بگیریم در دل همین بحران هم از لحظه لحظه زندگیمون لذت ببریم .من فکر میکنم تقطه شروع حل این مشکل خودشناسیه .یعنی اینکه قبل از هر چیز باید خودمون و وضعیتی که درش قرار داریم رو بشناسیم.مسئله ای که متاسفانه مردم ما کمترین توجه رو به اون دارن.ما باید نسبت به آنچه که هستنیم شناخت پیدا کنیم و بعد با ترکیب اون با محیطمون شرایط رو آروم آروم به نفع خودمون تغییر بدیم .

نکته دیگه ای که میشه بهش اشاره کرد حسرته .حسرتی که با زندگیمون عجین شده و مدام در‌حال دست و پیجه‌نرم کردن با اون هستیم ،در صورتی که شاید عبس‌ترین کار ممکن همین باشه .چرا باید حسرت خورد در حالی که هیچ چیز دست نیافتنی در دنیا وجود نداره!

خلاصه اینکه بابا جون مردیم از بس افسرده‌ایم بیاین یه کم شاد باشیم

نظرات 10 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://fa.chonoo.com

سلام،
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://fa.chonoo.com
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

ستاره های زمینی چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ب.ظ http://setarehayezamini.blogsky.com/

آفرین که به روز شدی !
اسم شاعر رو فراموش کردی بنویسی.
ما افسرده ایم ههممون .با این کاملا موافقم .
گاهی فکر می کنم کاش ما چند قرن زودتر یا دیرتر به دنیا می اومدیم.(اشاره به حسرت که ازش حرف زدی)

شاعر این شعر اگه خدا قبول کنه خودم بیدم:)

الهه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

آی گفتی چرا ما اینقدر افسرده ایم؟ من که علت افسردگی ام یکنواختی زندگیمه، همه زندگیم شده کار، کار، کار، قسط، قسط، قسط بنابراین با این اوضاع و احوال نه وقتی برای تفریح دارم و نه پولی برای خرج کردن برای تفریح. نیجه اش این میشه که ناامید و افسرده ام و همش امیدوارم که یک ژانوالژان ثروتمند بیاد و با ثروتش منو نجات بده و یک زندگی رویایی برام بسازه.
و اما در مورد شعرت معلومه که خیلی از یه چیزی ناراحت بودی که اینگونه نالیدی. طبع شعریت خوبه می گن اونایی که استعداد شعر گفتن دارن یا خیلی خوشحالن و یا وقتی که خیلی ناراحتن می تونن شعرای قشنگ بگن. این شعرت هم از اون شعرایی که معلومه خیلی ناراحت بودی. ایشاا.... زودتر ناراحتی ات برطرف بشه و به آرامش برسی.
برات آرزوی موفقیت می کنم.

منم امیدوارم یه روزی برسه که هممون شاد باشیم.

ستاره های زمینی چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ http://setarehayezamini.blogsky.com/

آفرین آفرین آفرین و آفریییییییییییییییین:)))))

محبوبه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ب.ظ http://mahboobeabadi.blogsky.com

پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می‌خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی بدود
کفش‌ها را بکند و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
چیز بنویسد
به خیابان برود.

Alfons Aberg شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ق.ظ http://www.alfons.se/

سلام
شعر زیبایی بود، و پ.ن آن هم زیبا بود اما کمی محافظه‌کارانه:)
با تشکر
ا ل ف ی

سلام
ممنون .مجبور بودم:)

نشاید که نامت نهند آدمی شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.nasimesahargah.blogfa.com

سلام
زیبا بود اما حسابی داغ کردیا..

سلام
خوشحالم که تو هم به فرشته بودن من پی بردی .
نه اتفاقاْ هیچ وقت به این اندازه آروم نبودم ؛-)

علی رضا قربانی منش شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ http://alirezasabz.blogfa.com/

موفق باشی

سلام
متشکرم .

م.مهاجری.ا یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام عزیزم.
شعرت بسیار زیبا بود و باعث مباهات و افتخار اینجانب. یادته بهت گفتم سابقه ات در شعر نیمایی از من بیشتره. پس من چه نظری می تونم به شعر استادم بدم جز این که به بقیه بگم ببینید این استاد منه که اینجوری شعر میگه هاااااااااا.
در مورد پ.ن باید بگم: پس چی که باید شاد باشی! اصلا هر پدیده یا شخصی که قصد ناشاد کردن مریم گلی منو داشته با من طرفه. همون بلایی رو میارم سرش که سر بقیه مخالفا آوردم. میدونی کهههههههههه.
در پایان:
برخیز و مخور غم جهان گذران / بنشین و دمی به شادمانی گذران

سلام
انقدرهام که گفتی شعرم خوب نبود اما از لطفی که به من داری ممنونم.البته به پای شعرای قشنگ و عرفانی شما که نمیرسه:)))

یه آبجی خانوم غیرتی شده دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:43 ب.ظ http://setarehayezamini.blogsky.com/

آاااااااااااااااااای نفس کش .
این کیه داره تو روز روشن هندونه میده بغل آبجی ما:)))

ها؟؟؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد