نمیدونم چرا درست زمانیکه آدم فکر میکنه همه چیز روبراهه باید یه اتفاقی بیفته که همه اون تصواتی که داری آوار بشه سرت وبه قول معروف گند بزنن به حالت . اونوقته که به خودتو همه ی اون کسایی که یه زمانی بهشون اعتماد داشتی بدبین میشی و میخوای سر بزاری به کوه و بیابون. زمانیم این اتفاق برات غیر قابل تحمل تره که تو با دیگران روراست باشی اما اونا باهات با صداقت رفتار نکنن.شمارو نمیدونم اما منی که خیلی سخت به دیگران اعتماد میکنم و سعی میکنم هیچکسو دور نزنم و تا جایی که از دستم بر میاد بهشون کمک کنم و رنج دیگرانو رنج خودم بدونم٬ نمیتونم این قضیه رو هضم کنم. با همه این احوال میدونم که همه این اتفاقا حکمتی پشتشه.شاید خدا میخواد امتحانمون کنه٬ شایدم میخواد تمرینمون بده برا اتفاقای بدتری که تو زندگی ممکنه گریبانگیرمون میشه.  

 پ.ن :بخشی از مناجاتنامه خواجه عبدا... انصاری

الهـی؛ باز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی

الهـی؛ گرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی

الهـی؛ هر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم

الهـی؛ چراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی

الهـی؛ جرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران

الهـی؛ این چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت

الهـی؛ عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم

الهـی؛ بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن

الهـی؛ چون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر

الهـی؛ هر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت

 

مطلب آخرم یه تشکر ویژه از خداست : خدایا واقعا ازت متشکرم که چشممو به اطرافم بازتر میکنی و نمیذاری تو غفلت غرق بشم.(بوس :)


ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و بس! 

 

پ.ن: نپرسید چون خودمم نمیدونم چرا!!!!!