-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذرماه سال 1388 14:37
دلم زین نامردمیها سخت میگیرد کمک کن ای خدا تا باز یابم خویشتن را
-
؟؟؟؟؟؟؟
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 15:06
من با تو کودک شوم یا تو با من................... کودکانههایت را با خود خواهم برد تا اوج.... آرزوی رهایی در سر دارم٬ بامن تا رها شدن بیا....
-
در آستانه خل شدن...
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 10:12
این یادداشتو یه آدم که در آستانهی خل شدنه مینویسه! دلیلشم اینه که همه چی زندگیش این روزا با هم قاطی شده! فقط دعا کنید به خیر بگذره که اگه نگذره اسم وبلاگ برای سومین بار عوض میشه و تبدیل میشه به « روزگار یه خل »! والسلام٬ نامه تمام.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 11:16
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای دلبرا٬ خطا اینجاست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که منخموشمو او در فغانو در غوغاست
-
تولد
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 13:34
امروز یه روز مهمه٬«یکی از روزای مهم زندگی من»به مناسبت این روز مهم این شعر قشنگو از مجتبی کاشانی براتون میزارم امیدوارم خوشتون بیاد.من که خیلی خوشم اومد . روز میلاد تو باران آمد روز میلاد تو بود که هوا بوی شبنم وشقایق می داد و خدا می خندید عطر یاس ازدرودیوار هوا می پاشید ونسیم از تو بشارت می داد باد بر پنجره پا می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 14:01
نمیدونم چرا درست زمانیکه آدم فکر میکنه همه چیز روبراهه باید یه اتفاقی بیفته که همه اون تصواتی که داری آوار بشه سرت وبه قول معروف گند بزنن به حالت . اونوقته که به خودتو همه ی اون کسایی که یه زمانی بهشون اعتماد داشتی بدبین میشی و میخوای سر بزاری به کوه و بیابون. زمانیم این اتفاق برات غیر قابل تحمل تره که تو با دیگران...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 15:52
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و بس! پ.ن: نپرسید چون خودمم نمیدونم چرا!!!!!
-
روزگار
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 12:29
نمیدونم چرا یهو دلم خواست اسم وبلاگمو عوض کنم.دلم خواست گنجشکامو پر بدم و روزگارو جاش بنشونم . روزگاری که گاهی خیلی سرد و گاهیم خیلی گرم .روزگاری که گاهی خوشه و گاه ناخوش.روزگاری که روزگار هممونه و گریزیم ازش نیست بجز.... روزگار همتون خوش و بدور از نگرانی
-
بغض
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 09:56
دلم هوای نوشتن کرده.اما دلم میخواهد از هیچ بنویسم از هیچی که اینروزها خیلیها درگیرش هستیم. دلم میخواهد بنویسم از تهی بودن٬تهی شدن و شاید تهی ماندن . دلم میخواهد از غم بنویسم که اینروزها همه چیز بوی غم میدهد.در چشمان همه یأس موج میزند و در دلهای همه یخ تحقیر آب میشود. شاید اگر مجبور نبودم٬در خانه میماندم تا همیشه و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 11:48
میلاد امام دلهایمان مبارک
-
نیایش
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 18:01
خداوندا به من صبر بده تا نبازم
-
چرخ جادویی
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 12:24
چرا اینگونه میگردد زمین، این چرخ جادویی؟! گهی وارونه ، گه، بر مراد آدمی! چرا خوابم نمیآید در این تاریک شب ، این ظلمت بی انتها؟! چرا این بغض سرگردان، چنین بسته است راه گلویم را، به سان حلقه داری به دور گردن زندانی محکوم بر اعدام؟! رهایم کن ،برو، ای جغد شوم خاطره ! رهایم کن ، مرا بگذار تنها، در این بی انتها دریا. رهایم...
-
با دستان خالی...
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 01:13
با دستانی خالی بهار را آغازیدم . با دستانی که هرگاه نگاهشان میکنم ، تو را میبینم تو را که روی همین دستها ، آرمیدی ، تا همیشه ... آه ، غنچه نشکفته زندگانیم ، بهارت مبارک .....
-
رهایی
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 16:43
پرواز دسته جمعی مرغابیان شاد بر پرنیان آبی روشن ، در صبح تابناک طلایی . آه... ای آرزوی پاک رهایی! تا به حال به مفهوم رهایی فکر کردین ؟واقعاْ چند درصد ما آدما رهاییم ؟اصلا انسان رها وجود داره ؟ فکر میکنم این واژه فقط میتونه یه رویا باشه.یه رویای شیرین که شاید فقط با خلاصی از این دنیا میشه بهش دست پیدا کرد.انگار دنیا جز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 12:16
با چتر آبیت به خیابان که آمدی حتماً بگو به ابر به باران که آمدی نمنم بیا به سمت قراری که در من است از امتداد خیس درختان که آمدی ! امروز روز خوب من و روز خوب توست با خنده روئیت بنمایان که آمدی فوارههای یخ زده یکباره واشدند تا خورد بر مشام زمستان که آمدی شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو مانند ماه تا لب ایوان که آمدی...